شهید میرزاعلی محمد عباسیه بزرگی | ![]() |
بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه ای از زندگینامه شهید میرزاعلی محمد عباسیه بزرگی شهید میرزاعلی محمد عباسی درسال1304هجری شمسی درروستای طجرعلوی ازتوابع شهرستان ملایردیده بجهان گشود؛باتوجه به اینکه اکثراهالی روستابعلت کمبود امکانات تحصیلی ازنعمت خواندن ونوشتن محروم بودند؛وی بخاطرعلاقه ای که به تحصیل داشت باهمان امکانات کم؛خواندن ونوشتن درحدابتدایی راازباسوادان روستاآموخت بااینکه مجبور بودبرای گذراندن زندگی به کاروکشاورزی بپردازد ولی بامطالعات زیادوکوشش فراوان درفراگیری علم؛طولی نکشید که یکی ازبهترین قاریان وحافظان قرآن کریم وباسوادان حومه گردید؛وی هنگامیکه به سن بلوغ رسید باعنایت به علاقه ای که به قرآن واهلبیت (علیهم السلام) داشت باتشکیل مکتبخانه سعی درآموزش و ترویج فرهنگ ناب قرآنی ومعارف اسلامی ویاددادن سواد به هم روستائیان خود نمود؛وچون درفصل زمستان وقت زیادی برای پرداختن به این امورداشت بادعوت اهالی روستاهای حومه ازجمله روستاهای محرا؛علیجوق ومیرزابره چندین سال متوالی به این روستاها رفت وبا مشکلات فراوانی که داشت باتوکل به خداوند متعال واستمداد ازائمه معصومین (ع)موفق شدصدهانفرراقرآن خوان وباسواد نماید؛ ایشان باتوجه براینکه درنزد هیچ استاد برجسته ای آموزش ندیده بودند اما مهارت کامل برنحوه قرائت قرآن کریم ورعایت قواعد تجویدوصوت لحن ووقف وابتداء را داشتند؛ وهمچنین دررسم الخط نیزبا رعایت تمام نکات دستوری به بهترین روش تحریری مسلط بود . شهید میرزا علی محمد عباسی باتاسی ازمرجع ومراد خود(حضرت امام خمینی) درراستای مبارزه با حکومت طاغوت وتبلیغ امر دین اسلام همراه با یکی ازروحانیون مبارزدرخط امام هیاتی به تعداد بیش ازیکصد نفر از مردان وجوانان اهل روستای طجرعلوی تشکیل و درسال1352 ؛ درسالروز شهادت حضرت امام صادق (ع) جهت زیارت حرم مطهر حضرت معصومه (س)به شهرستان مقدس قم عزیمت نمودند.درآن زمان بامداحی ونوحه خوانی وسرودن اشعار زیبا بامضامین حماسی وانقلابی(بایدهمیشه دین زنده باشد اسلام وقرآن پاینده باشد سرم به نیزه ی کین باشد مبلغ دین ای قوم عدوان ای قوم عدوان ( یک گروه دیگرمی گفتند) بنوشت باخون فرزند زهرا برلوح اسلام ظهرعاشورا جان دادن باعزت بهتر بود از ذلت ای قوم عدوان ای قوم عدوان )وعبور ازخیابانهای منتهی به بیوت مراجع عظام وحرم مطهر؛ توجه اکثریت مردم قم رابه خود جلب وملحق می نمایند.باگستردگی جمعیت ومحتوای نوحه واشعار به محاصره نیروهای امنیتی وساواک درمی آیند وباممانعت ازادادمه مسیر سعی دردستگیری ایشان می نمایند که با همکاری اعضای هیات ومردم قم ازمعرکه نجات پیدا می کنند. شهید عباسی بااوج گیری انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت اما خمینی (ره) همصدابا دیگر امت اسلامی گشت؛تااینکه نهال آزادی ملت ایران به ثمر نشست. پس ازپیروزی انقلاب اسلامی وشروع جنگ تحمیلی همواره مشوق فرزندان خودوافراد فامیل برای شرکت درجبهه های حق علیه باطل بودواز نظر مالی درحد توان خود دریغ نمی کرد.شهید عباسی دو باربه بهانه سرکشی به فرزندان خود به جبهه های نور عزیمت نمود وهردوبار مصادف بود با عملیاتهای بزرگ رزمندگان پرتوان اسلام(عملیات فتح خرمشهروعملیات خیبر)وبا اخذ برگ ماموریت حضوردرمنطقه عملیاتی ازستاد سپاه منطقه جنوب (اهواز)از نزدیک در حماسه آفرینی دلیران اسلام با عشق وعلاقه وصف ناپذیری شرکت وباپذیرش مسولیت تعدادی ازرزمندگان اسلام نقش موثری ایفاء نمود ضمن اینکه پس از بازگشت ازجبهه مبلغی توانا وپیام رسان امین وباوفایی برای رزمندگان عزیز اسلام بودند. درتمام مجالس شهداء با اینکه قلبا متاءثربودواشک از دیدگاننش جاری می شد به نوحه خوانی می پرداخت وبا سرودن اشعارجالب درباره شهدای روستای طجرعلوی باخانواده آنان که خود نیزیکی ازایشان محسوب می شداظهارهمدردی می نمود. درسال1362باوجود مشکلات زیادومسولیت فروشگاه تعاونی مصرف که به عهده داشت با رای قابل توجه مردم به عضویت شورای اسلامی روستا درآمد.بااین همه مشغله های زیاد بنا به دعوت اهالی روستای دشت آباد هفته ای دوشب درهیات قراءت قرآن آنان شرکت واشکالات آنها رااصلاح وبرطرف میکرد؛ تااینکه درروزپنج شنبه مورخ 2/11/1365 پس ازتحویل هدایای مردمی(جمع آوری شده از روستا) به ستاد پشتیبانی جبهه های جنگ در شهرستان ملایردراثربمباران ناجوانمردانه هواپیماهای رزیم بعثی عراق واصابت ترکش به قلب مطهرش به شهادت رسید ودفترزندگی سراسر سعادتش بعداز گذشت 63سال سعی و تلاش برای خدمت صادقانه به مردم روستا واهالی منطقه و تعلیم وتعلم اسلامی وترویج فرهنگ ناب قرآنی ومداحی اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام ) ونوحه خوانی درمراسم سوگواری حضرت ابا عبدالله الحسین سیدالشهداء (علیهم السلام) بسته شد. روح پرفتوحش شاد وراهش پررهروباد.والسلام علی من اتبع الهدی. (خدایا خدایا تاانقلاب مهدی ازنهضت خمینی محافظت بفرما ) بسمه تعالی نام :شهید علی محمد عباسیه بزرگی نام فرزند شهید:احمد عباسیه بزرگی نام عملیات:بیت المقدس (فتح خرمشهر) زمان :2/3/1361ساعت 4بعدازظهرپشت آخرین خاکریز دشمن بعثی درکنارخرمشهر دریک سنگر بودیم که عراقیها آتش سنگین برسرما می ریختند تا نتوانیم وارد خرمشهربشویم اما بچه ها مصمم برانجام تکلیف بودند وهمگی قسم خورده بودند تا قلب امام راشاد نکنیم عملیات ادامه دارد هرکسی حال بخصوصی داشت پدرم دائما بصورت من نگاه میکرد نمی دانم شاید یک فکرهای دردلش بود چون بچه ها درهنگام عملیات باشوخی به هم میگفتند فلانی خیلی نورانی شده ای این یک اصطلاح مرسوم بود یعنی بوی شهادتت می آید ماراهم دعا کن وشفاعت یادت نره این حرفها راپدرم می شنید بعضا با آرامی لبخند می زد اما زود ازما کمی فاصله میگرف تا شاید مانع شوخی های مانباشد زمان بکندی میگذشت چون قراربود تاساعت 12شب درپشت همین خاکریزها آتش دشمن راتحمل کنیم من هم خیلی دوست داشتم برای امشب هیچ چیزی مانع ازحضورم درعملیات نباشد اما چون می دانستم عراقی ها درخرمشهر چقدرتوپ وگلوله واسلحه ومهمات دارند وازهردرخت وسنگ ودیوارو جنبنده ای آتش می بارید اما نمی دانستم چه اتفاقی خواهد افتاد دلم خیلی پیش پدرم بود بعضی ازدوستان به شوخی میگفتند نورانی شدی اما نه بقدربابات بیشتر توی دلم فکرمیکردم که چه خواهد شد به پدرم هم نمی توانستم بگویم مواظب خودت باش واوهم مرا هیچ وقت منع خطر نمی کرد اکث اوقات دعا وقرآن می خواند چون هم حافظ قرآن بود وهم قاری خوش صوت وصدا؛ تانزدیک غروب زمان گذشت تا این که نقشه ما بایکی ازبرادرهای مسول به ثمرنشست وبنا شد چند نفر تااهواز بیایند وبعضی امکانات لازم رابیارند قرارشد پدرم با این چند نفر باشند .با شنیدن این خبر پدرم ازخوشحالی من فهمید که دراین کار من هم دخیل بودم با صبوری تمام پذیرفت او به اهواز آمد وما بعد ساعاتی بادوستان با دستورفرمانده مان از خاکریزها عبورکردیم ...نمی دانم چه صحنه هایی رخ داد اما میدانم نزدیک طلوع خورشید تعدادی از رفقا به شهادت رسیده بودند وبعضی ها نیز مجروح شده بودند ما از سمت غرب خرمشهر از طرف پل نو کم کم وارد خرمشهر شدیم گلوله و آتش و سیم خاردارومین و کانال های مملو ازمواد منفجره و... اما هیچ چیز مانع از حرکت به سوی مرکزشهر نبود از هرطرف رزمندگان واردشهرمی شدند هیچ دسته وکروهان وگردانی بچه هاش کنار هم نبودند یک پارچه بسیج سپاه وارتش به یک رمز ویک نام تکبیر می گفتند وهمدیگررا درآغوش می گرفتند ازسوی دیگرعراقی های نجات یافته ازمرگ باتمام وجود اسیر رزمندگان اسلام می شدند باوضعی باورنکردنی وبا حقارتی تمام ؛ صحنه ای زیبا وحماسه ای بی نذیر وماندگاری بود. تانزدیک ظهر شاید تمام خرمشهر آزاد شد همه منتظر بودند تا صدای امام عزیز را ازرادیو با گوش خود بشنوند این لحظه ها خیلی دیر میگذشت اما با ارزش بود تا اینکه پیام امام وکلام امام تمام فضای خونین شهر را دوباره خرم کرد ویک آرامش وصف ناپذیری دردل رزمندگان اسلام بوجود آورد.که فرمود :خداخرمشهرراآزادکرد. طولی نکشید این همسفری وهمراهی پدر درزمستان سال1362 (عملیات خیبر) نیز تکرارشد اما دراین عملیات چشم انتظاری پدردرپادگان دو کوهه به بیست روز طول کشید اما ازهم هیچ خبری نداشتیم تااین که یکی از رفقای تهرانی ما خبرشهادت مارا به پدرمیدهد ومی گوید احمد درجزیره مجنون به شهادت رسید وتا چند روز دیگر ا امکان آوردن جنازه ها نیست باید منتظر مرحله بعدی عملیات باشیم تا بتوانیم جنازه شهدارا عقب برگردانیم پدرم به ملایر می آید بدون هیچ عکس العملی از خود تمام مقدمات تشیع و...آماده می کند اما نمی دانم چه رخ داده بود که مارا دوباره سالم تحویل گرفت ...این جریان را بعد از یک سال خودش تعریف کرد از اول انقلاب ودرطول دفاع مقدس چندین نفر ازبستگان نزدیک وداماد مانیز به شهادت رسیده بودند وبا اینکه سن ایشان بیش از شصت سال بود همیشه خود راوقف انقلاب وامام وشهدا می دانست هیچ وقت مارا ازرفتن به جبهه منع نمی کردازخانواده ما از اول تا نزدیک آخر جنگ یک یا دونفر به طوربسیجی یاسربازی درجبهه ها حضورداشت.تااینکه پدرپیمانه عشق وصالش پرشد درروزپنج شنبه 2/11/65درهنگام انجام ماموریت پشتیبانی جبهه ها براثر اصابت ترکش گلوله های رژیم فاصد بعثی درسراهی قلعه به شهادت رسید.وهمه ما را از فیض حضور جسمی اش محروم کرد. به امید شفاعتش درمحضر باریتعالی لحظه شماری میکنیم. برگرفته از وبلاگ: http://arian-mohammad.blogfa.com/post/12 |
دارای ١٣٠ خانوار و حدود ۴۸۸ نفر جمعیت می باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید